اویسااویسا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

میوه عسلی بابا

شمال و اش دندونی اویسا

عروسک من الان لالا کردی و مامان وقت کرد بیاد اینجا و بنویسه .عصر چهار شنبه که ما از پیش خاله ها اومدیم با مامانی و بابا رفتیم شمال خونه خاله مریم.خاله مریم کلی ذوق کرد شما تو ماشین خیلی من و اذیت کردی اخه خیلی خسته شده بودی فدات شم ساعت 2 شب رسیدیم و خاله هنوز بیدار بود و منتظر ما وقتی رسیدیم شما تا 4 صبح بیدار بودی و همرو بیدار نگه داشتی بالاخره خوابیدی و ما هم خوابیدیم اما 8 صبح بیدار شدی و شروع کردی قان و قون کردن و با خودت حرف زدن و بازی کردن و از صدای شما همه بیدار شدن و نزاشتی دیگه کسی بخوابه خاله قرار بود برای شما اش دندونی بپزه و ما هم به خاله کمک کردیم تا یه دیگ گندههههه اش بپزه خاله گفت اینجا رسمه که ابید حداقل به 7 تا همسای...
31 تير 1392

دیدار دوستان

دختر ملوسم ما با خاله های نینی سایت روز چهار شنبه قرارگزاشتیم تا بریم همدیگرو ببینیم و شما دوستاتون و ببینی همه با هم رفتیم تیرازه  شما.پانیسا.نیلا.الیناو ارمان شما نینی یا با هم اشنا شدید اما نزاشتید مامانا خیلی با هم حرف بزنن اخه خیلی اذیت کردید ولی روز خوبی بود . میخوایم از این به بعد زیاد بریم بیرون و خوش بگزرونیم.هوراااااااااا ...
31 تير 1392

مریضی اویسا

اویسای مامان  ما هفته پیش به همراه مامانی رفته بودیم شمال اونجا خیلی خوش گذشت همه دور هم بودیم با دایی جونینا ولی متاسفانه شما اونجا مریض شدی و سرما خوردی ما جمعه برگشتیم و من شنبه شما رو بردم دکتر الهی مامان فدات شه همش بی حال بودی و گریه میکردی اقای دکتر گفت که شما گلوت درد میکنه و بهت دارو داد الان حالت بهتر شده خدا رو شکر اما من اصلا طاقت دیدن مریضی شما رو ندارم.الان خاله مریم به من زنگ زده و من و تهدید کرد که همین هفته اویسا رو بیار من ببینم دلم براش تنگ شده اگه بشه ا ین هفته میریم ساری خونه خاله مریم . الان چلوی من داری بازی میکنی و سعی میکنی که 4 دست و پا راه بری قشنگ بالا تنت و بلند میکنی دیگه فک کنم تا یکی  ی...
24 تير 1392

خاطرات این روزها

سلام اویسای مامانی .الان شما داری نق میزنی و من گزاشتمت تو اتاقت عروسکت و دیدی اروم شدی و ذوق کردی.الان داشتم تو نینی سایت با خاله جونیات راجع به مهمونی دندونی صحبت میکردم شما الان 2 تا دندون در اومده تو دهنت میخوام برات مهمونی بگیریم   وقتی بهت غذا میدم دندونت و میکشی به قاشق .دیشب بابایی به شما میوه داد جای دندونات رو میوه مونده بود.شدی همه زندگی بابایی تا میاد خونه قبل اینکه لباساش و عوض کنه اول میاد شما رو بغل میکنه فردا قراره بریم شمال پیش بابایی رضا از همین الان دل تو دلش نیست تا شما رو ببینه  بهمون خیلی خوش میگذره میریم دریا اب بازی.چند شب پیش رفته بودیم خونه خاله فاطمه و عمو محسن شما هم اونجا به همه میخندیدی ...
18 تير 1392

لیمو خوردن آویسا

دختر قشنگم بابایی دیروز داشت به شما لیمو میداد و شما با این که ترش بود ازش استقبال میکردی چهرت واقعا دیدنی بود عکسهات و اینجا میزارم گلم ...
17 تير 1392

خونه مادر بزرگه ورژن 2013

عزیز دلم امروز این شعر و برای مامانی خوندم گفتم این جام بزارم تا تو ام بعدا بخونی .چون خیلی شبیه خونه مامان بزرگ شما ست خونه ی مادربزرگه الان آپارتمانه خونه ی مادربزرگه استخر و لابی داره خونه ی مادربزرگه  ی مفتی wifi داره خونه ی مادربزرگه دیش و LNB داره کنار خونه ی اون همیشه پارتی برپاست پارتی های محله،پر شور و شوق و غوغاست مادربزرگه الان ، مازراتی سواره رنگ موهاشم هر روز،جورواجور و باحاله خونه ی مادربزرگه الان آپارتمانه خونه ی مادربزرگه استخر و لابی داره خونه ی مادربزرگه  ی مفتی wifi داره خونه ی مادربزرگه دیش و LNB داره مادربزرگه الا...
13 تير 1392
1